میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

همه هســــــتی من

کاخ گلستان

مدتی قبل که مالزی بودم کمی راجع به تاریخ شاهان قاجار مطالعه کردم و چند تایی سریال هم در این مورد که ساخته شده بود رو دانلود کردم و دیدم برای همین خیلی وقت بود دلم می خواست برم کاخ سلطان صاحبقران ناصرالدین شاه رو از نزدیک ببینم روز جمعه بعد از خوردن صبحانه پیشنهاد دیدن کاخ گلستان رو دادم و به سرعت هم پذیرفته شد و بدین ترتیب خانواده سه نفری ما ساعت 11 ظهر به طرف میدان ارگ ( 15 خرداد) به راه افتاد . جای قشنگ و دیدنی بود از اون جاهایی که آدم رو کلی به فکر فرو می بره تصور اینکه روزی امیر کبیر توی اون کاخ قدم زده تصمیم های بزرگ گرفته  ، مهد علیا و آغا خان نوری با اون افکار های کثیف شون ناصر الدین شاه و 84 زنش ؛ تاجگذاری مظفرال...
22 ارديبهشت 1392

دودو

امروز صبح من و پسرم با هم رفتیم پارک و با هم چهل دقیقه ایی رو پیاده روی کردیم و به هر دومون حسابی خوش گذشت طبق معمول میکاییل اول رفت  دا !!! دا  !!! ( تاب تاب ) بگیری اما حینی که سواره تاب بود توجه من به یه آقایی جلب شد که دخترش سوار تاب بود و از باباش می خواست که بیاد هلش بده و باباش هم نمی اومد و همش می گفت من دختره تنبلی مثله تو رو تاب نمی دم تو باید خودت یاد بگیری   تاب بخوری تنبل خانوم زود باش زود باش !! تو همون چند دقیقه شاید بیشت باری برچسب تنبل رو به اون دختره خوشگل موطلایی چسبوند چقدر از این موضوع ناراحت شدم  و نتونستم خودمو کنترل کنم بگم به من چه ؟؟؟ رفتم جلو سینه مو سپر کردم و به اون آقا که خیلی هم...
19 ارديبهشت 1392

چیک چیک

چند روز پیش بعد از یک سال ما بلاخره تصمیم گرفتیم گل پسری رو ببریم پیش دکتر واسه چک آپ خدا رو شکر همه چیز روبه راه بود و خانوم دکتر راضی از روند رشد با قدcm  90 ( حدودا ) و وزن 13.5 kg بعد از اون با دانیال و میکاییل گشتی توی خیابون ها زدیم و من دقیقا این شکلی بودم   تا حالا تو این مدت به تیپ آدمها نگاه نکرده بودم چقدر فرق کرده بود با آخرین چیزی که تو ذهنه من بود همه به جای شلوار جوراب ساپورت یا شلوارهای چسبونی که یه زمانی تو خونه می پوشیدیم پاشون بود با مانتو های جینگله مستون کفش های ده سانتی آرایش های بی عیب و نقص و غلیظ چقدر خوشحال شدم که خانومهای سرزمینم همیشه اینقدر خوشگلند تمیزند و مرتب انگار که همه به یه م...
19 ارديبهشت 1392

زبون بی زبونی

همه چی آرومه من چقدر خوشحالم همیشه اردیبهشت که می شه حال من خوب می شه ازهمه چیز  لذت می برم از تک تک ثانیه ها، از طولانی شدن روزها از هوا از درخت ها با برگ های سبز خوشرنگشون از کوچمون که حال و هوای خوبی می گیره و جون می ده واسه پیاده روی از گل های رز رنگی حیاطمون که سرو کله شون داره پیدا میشه از طالبی و گوجه سبز و میوه های تابستونی که از این به بعد نوبرونه دارن مهمون خونه هامون می شن ؛ از دانیال که نمی دونم چرا تو این فصل مهربونتر می شه از شیطونک کوچولوی خودم با اون موهای فرفریش از خونمون که این روزا خیلی نیاز به تعمیر داره و ما فعلا پولش رو نداریم از همه و همه لذت می برم و خدا رو شکر می کنم این ...
12 ارديبهشت 1392

دا دا

  یه جوریم این روزا پر از احساس های متفاوت ؛ هم خیلی خوبم گاهی هم   بد از طرفی همنشینی با میکی کیفم رو حسابی کوک کرده خیلی از داشتنش لذت می برم از همه شیطونی هاش از حرف زدنش که حرفام رو تقلید می کنه از اینکه از در دیوار بالا می ره می ره روی صندلی از اونجا می ره روی میز ناهار خوری از روی میز هم می ره روی اوپن ؛ از اینکه دو ؛ سه روزه داره پریدن از روی میز وسط هال رو امتحان می کنه و با خنده و شادی می  پره  و همه خونه پر می شه از صدای خنده هاش یا اینکه عشق می کنم وقتی برای خودش آواز می خونه و و خودش با کلمه های من درآوردیش واسه خودش با صدای بلند حرف می زنه حتی اگه بد هم باشم با دیدنه این همه خوبه خوب...
8 ارديبهشت 1392

مهد کودک

پسرم دیگه مرد شده ، برای خودش مدرسه می ره قوربونت برم من ، چقدر اولین باری که دستت رو گرفتم تا با هم بریم مهد دلم می لرزید ؛ یعنی می خواستم خودم با دست های خودم دورت کنم اما چاره ایی نبود تصمیمم رو گرفته بودم می خوام مستقل بشی از همین حالا که کوچولویی باید از همین حالا وارد اجتماع آدم ها بشی دلم نمیاد تو خونه حبست کنم چند روزی همه مهد کودک های مهرشهر رو گشتم همه در یه سطح بودند شاید کمی بهتر شاید کمی بدتر اما روز سه شنبه 27 فروردین با بابا رفتیم مهد کودک خورشید شهر صحبت کردیم از مربیش  خوشم اومد اما هر کاری کردیم تو نمی خواستی با ما بیای دوست داشتی همونجا بمونی خانومه هم گفت خوب ولش کنین ...
25 فروردين 1392

ما داریم میایم + واکسن 18 ماهگی

بر و بکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــس ما داریم میایم !!! پنج شنبه هفته دیگه - 26 بهمن - ساعت 11 شب بلیط داریم احتمال زیاد این آخرین روزهای اقامت من تو مالزیه اما همسر جان باید یه باره دیگه بیاد حالا تا اون موقع ......... اما از اونجایی که می دونستم واکسن های ایران متاسفانه ناخالصی زیاد داره و بچه های طفل معصوم خیلی تب می کنن و اذیت می شن و اینکه گیسوی عزیزم به خاطره واکسن تقلبی دچار تشنج شد خیلی ترس برم داشت با یه دکتر هم مشورت کردم گفت شک نکن حتما همینجا بزن منم تو کارت واکسن میکاییل عدد ماهش رو بزرگتر کردم و امروز بردیمش براش واکسنش رو زدیم آخیــــــــــــش راحت شدم . الان هم هفت هشت ساعتی گ...
20 بهمن 1391
1